آیه 8 سوره آل عمران

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ

.پروردگارا، پس از آن که ما را هدایت کردی، دلهایمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتی بر ما ارزانی دار که تو خود بخشایشگری زندگی زیباست........

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی زیباست........

با سلام حضور همه دوستان عزیز

نمیدونم حقیقتش وقتی یک مادر یا خواهر محترم برای گل پسر یا برادرش دنبال دختر میگردند باید به کمالات دختر نگاه بیندازند یا به آرایش و ...

دیروز خواهری که دوست داشت برای برادرش زن بگیره ، و دوست داشت منو ببینه.. نشستیم با هم حرف زدیم. میگفت مادر من میخواد برای پسرش عروسی بگیره ، آرزو داره که عروسش لباس عروس بپوشه!

خب تا این جا خوبه... هیچ ایرادی هم نداره

میگفت خواستگاری یک نفر که رفته بودند، دختر خانومه میگفت من لباس عروسی نمیپوشم من کف نمیزنم ..

من اینا رو ایراد میبینم... کلا این جور مسایل باعث میشه که بیراهه بریم. دقت کنید کف زدن ایرادی نداره، لباس عروس پوشیدن هم ایراد نداره.

 

چیزی که ایراد داره ، اینه که ما همه چی رو با هم میخواهیم! وسایل لهو و لعب و با اینا قاطی میکنیم

من بهشون گفتم من با اینا مشکل ندارم. من عقایدی دارم واسه خودم. من اعتقادات طرف برام مهمه.

میگفت ما خونه ماهواره داریم و مامانم میگه عرسمون هم باید مثل خودمون باشه !

من گفتم  ماهواره نمیبینم و ماهواره هم نداریم.

 

http://www.saaer.org/wp-content/uploads/2011/11/tz0tbvd5kuxdm941pcz4.jpg

من سال 81 رفتم حج عمره. خونه خدا رو دیدم... حالا حرف از ماهواره و ... میزنی.

تازه جالبش اینجاست که خودشونو مذهبی هم معرفی میکرد.

 

ما داریم کجا میریم؟


نوشته شده در دوشنبه 93/10/15ساعت 4:8 عصر توسط الهه نظرات ( ) |

همان طوری که اشاره شد، کاشف اصلی سیستم خوددرمانی بدن توسط پروفسور ارجمند جناب آقای خرسند کشف گردیده است وی چگونگی این کشف بزرگ و حیات­بخش طی مقاله­ای تحت عنوان داستان کبوتران مطرح که به خلاصه­ای از این مقاله که به رشته تحریر در آمده و خیلی هم جالب و خواندنی است اشاره­ای به کشف این سیستم می­نمایند. ایشان اشاره می­کند هنگامی که در سن کودکی  8-9 سال سن داشتم    متوجه به این اصل شدم و اضافه نموده­اند که هنگامی که در ایوان خانه­مان که در خرمشهر بودم به اتفاق سایر برادران و خواهر خود نهار صرف می­کرده­ایم. تا اینکه یک روز یکی از برادرانم علاقه شدیدی به کبوتر داشت و نام وی هم بیژن بود و او همیشه کبوترها را وادار به پرواز می­کرد   حتی آنها به قدری سریع و چابک بوده­اند و پروازشان خیلی سریع بود و در آسمان اوج می­گرفته­اند تا آن جایی که از دیدگان  همه محو می­شدند،  و پس از ساعت­ها پرواز دوباره به خانه بر می­گشته­اند و در حیات خانه می­نشسته­اند، و طبق روال گذشته و همیشگی علاوه بر آب به آنها غذای خام مانند گندم، ارزن که طبیعی و فاقد مواد شیمیایی بوده­اند و پخته نشدن به آنها توسط برادرام بیژن داده می­شد، تا اینکه یک روز به هنگام نهار که همگی ما در ایوان خانه نشسته بوده­ایم و نهار که با پلو همراه بود صرف می­کرده­ایم برادرم بیژن مقداری غذای خام مانند گندم در مقابل کبوترها ریخت و برگشت و در کنار سفره نهار نشست، پس از مدتی کبوترها دانه خام را خوردند و ما که مشغول نهار بوده­ایم آنها به ما نزدیک شدند و به خاطر اینکه برادرم بیژن مجدداً بیشتر دانه خام نریزد من بلند شدم و با خودم مقداری پلو (برنج پخته) بردم و نزد آنها ریختم و مشاهده کردم دیدم کبوترها به سمت پلوها رفتند و با کمال تعجب دیدم که آنها حتی دانه­ای از پلوها را نخوردند و مجدداً بازگشته­اندو  نخوردن پلو توسط کبوترها موجب شد که خواهر و برادرانم به من ریشخند بزنند و مرا با اسم «نمکو» که در آن دوران مرا صدا می­کردند گفته­اند که همین طوری که خودت پلوها را پیش کبوترها ریخته­ای خودت هم باید آنها را جمع کنی.

در آن زمان بود که چرا این کبوترها نسبت به پلوهای ریخته بی توجه و بی اعتنا بوده­اند تعجب مرا برانگیخت و پیش خودم فکر کرده­ام که باید حکمتی در کار این کبوترها باشد که ما انسان­ها از آن بی خبر و غافلیم. پس از این قضیه آقای پروفسور خرسند اشاره داشته­اند که چرا کبوترها نسبت به پلوهای پخته شده بی اعتنا گردیده­اند در زمان فکر و نقشه­ای به مغزم خطور کرد تصمیم گرفته­ام هنگامی که سایر اعضاء مخصوصاً برادرم بیژن به اتاق برگشته­اند، من به بهانه جمع­آوری پلوهای ریخته شده و هیچ کدام از کبوترها حتی دانه­ای آنها را نخورده­اند و مرا پیش خواهر و برادرانم بور ساخته­اند دو تا کبوترها را گرفته و با خود به زیرزمین خانه بردم و آنها را در حلبی خالی روغن زندانی نموده­ام و سه الی چهار سوراخ برروی حلبی هم ایجاد نموده­ام که آنها بتوانندبه راحتی  نفس بکشند. به هر حال من از پلوهایی که جلوی آنها ریخته و همچنین از باقیمانده پلو خودم در یک ظرف ریخته وبه همراه  ظرف آب در جلو آنها گذاشته و به اتاق خودم برگشتم، پس از چند ساعتی مجدداً از سوراخ حلبی نگاهی به درون آن انداختم ، متوجه شده­ام که کبوترها اصلاً دانه­ای از پلوها را نخورده­اند و در گوشه­ای از حلبی و دور از پلوها قرار داشته­اند، بعد از اینکه چند بار به آنها سر زده­ام ولی دیدم باز هم آنها از خوردن پلوها اکراه نموده­اند. بنابراین به دلیل گرسنگی زیاد و شدید که در کبوترها به وجود آمد آنها اقدام به خوردن و نوک زدن پلو شدند  این کار تا چهارده روز ادامه داشت و مرتباً برای آنها پلو ریخته شده و آب می­بردم و متوجه شدم که روز به روز بی اعتنایی آنها کمتر می­شد.

از طرف دیگر برادرم بیژن مرتباً در جستجوی دو تا کبوتر گمشده خود بود و آنها را نیز به اسم می­شناخت و ایشان به این نتیجه رسیده کهبهاحتمال زیاد آن دو کبوتر به پروازهای  دور رفته­اند و مجدداً باز خواهند گشت، زیرا قبلاً چند بار این مسئله برای وی پیش آمده بود.

بالاخره یک روز برادرم بیژن در خانه نبود و من آن دو کبوتر زندانی شده را از درون حلبی خارج نموده­ام سپس از زیرزمین خارج شدم تا بررسی کنم که آیا آن دو کبوتر با توجه به تغییر تغذیه چه تغییری نموده­اند، در اولین تغییر که برای من خیلی محسوس بود  دیدم که  هر دو کبوتر خیلی چاق شده­اند و چاقی آنها بد قواره بود و دلیل این بد قوارگی  عدم تحرک و ثابت بودن در یک محل بود و در من این حس ایجاد شد که سینه آنها نسبت به پاها و رانها که باریک بوداند وکاملاً بزرگ شداند، آنها را در حیاط رها کردام و دیدم هیچگونه حرکتی  ازخودشان نشان نمیدهند و مانند جوجه­هایی که تازه از تخم بیرون آمده باشند و سینه خود راکاملا" روی زمین می­کشند وآنها  همچنین نمی توانستند روی پاها بایستند و پاهای آنها قدرت کافی نداشته­اند، ودر من این حس به وجود امد که انها مریض هستند.. بله، آنها همان کبوترهایی بوده­اند که ساعت­های زیاد در آسمان پرواز اوج می­گرفته­اند و آنقدر در آسمان اوج می­گرفته­اند که از دیدگان همگی ما محو می­شده­اند، حال مریض و بی حال و نه تنها ورزیده و چابک نیستند بلکه قادر به راه رفتن هم نیستند، مجدداً و برای آزمایش یکی از آنها را بلند کرده­ام و آن را پرواز دهم ولی آن بیچاره مانند یک سنگ و بدون بال زدن با سینه به زمین افتاد، واقعاً این یک حادثه بزرگ و عجیبی بود که این برنج­های پخته (پلو) با آنها چه کار کرده است.

بعد از این مقاله فوق آقای پروفسور خرسند در ادامه می­افزاید که بعد از گذشت ماجرای کبوترها، تا اینکه یک روز در همسایگی ما یک زن و شوهر پیری زندگی می­کرده­اند    هر دوی آنها ما و سایر بچه­های محله را همانند نوه خود به حساب می­آورده­اند، و ما نیز  آنها را بابا و بی­بی صدا می­کرده­ایم و آنها به دلیل اینکه زیادی سن و کهولت و همچنین کم­سویی چشم غالباً با عصا راه می­رفته­اند و یادم هست آنها مرا صدا می­کرده­اند که کاری برای انجام دهم، در آن زمان یعنی دوران کودکی و در تخیلات بچگانه هر دو آنها را با کبوتر مقایسه می­کرده­ام که نکند آنها هم در طول این سالیان دراز از پلو پخته مصرف می­کرده­اند، و حالا هر دو آنها ناتوان و با کمک عصا راه می­روند، و حتی در آن زمان فکر نکرده­ام که اندیشه­های بچه­گانه، تحلیل و تفسیرهای عجیب و غریب در سن 22 سالگی مرا از بیماری هولناکی که تمامی متخصصین دنیا از درمان آن عاجز شده­اند مرا از مرگ قطعی نجات بدهد.

 

سفر مرگ و کشفی بزرگ

جناب پروفسور خرسند با مدیر اینترنتی غذادرمانی به نام سرکار خانم سیما مصاحبه­ای انجام داده­اند که خیلی جذاب و خواندنی است. و در مصاحبه ماجرای چگونگی درمان کلیه­های فاسد شدهخود  را مطرح می­کنند. ایشان قبل از پرداختن به مبحث اصلی به ذکر مقدمه­ای می­پردازد و می­گوید با توجه به تجربه اتفاقی که در سن کودکی (9 سالگی) برایم اتفاق افتاده یعنی تجربه تغذیه کبوترها و متعاقباً مشاهده عجز و ناتوانی پیرمردها و پیرزن­ها و فرسودگی آنها که در طول زمان با آن روبرو شده­ام و از طرف دیگر بیماری­های مردم در سنین مختلف همه و همه را با تجربه 9 سالگی و تغذیه کبوترها ربط می­دارم و به مرور زمان در من شک بزرگ در ارتباط با نحوه تغذیه نوع بشر جمع و ایجاد گردیده است که این امر موجب شد که من بیشتر و بیشتر در این زمینه تحقیق و پژوهش نمایم تا اینکه در سن 22 سالگی از هر دو کلیه سخت بیماری شدم  هر دو کلیهام کارایی خود را از دست دادم وآنها  خراب و فاسد شداند (البته در سن 14 سالگی)، و در آن زمان  دکترها خرمشهر، آبادان، تهران و انگلستان پس از معاینات بسیار و عکسبرداری فراوان و از داروخوری­های بی­مورد ، همگی رأی بر فاسد شدن هر دو کلیه من داد­اند که کلیه چپ فوراً خارج و کلیه راست را پس از چند ماه بعد خارج شود.

و اما ادامه ماجرا به نقل از خود پروفسور خرسند:

ایشان اظهار داشته­اند بعد از اینکه قصد ادامه درمان به تهران سفر کردم تمامی دوستان و فامیل به قصد بدرقه من و حلالیت طبیدن آمده بودند ، زیرا می­دانسته­اند که دیگر امیدی به دیدار مجدد من با آنها نمی­شود، زیرا که تمامی دکترها همگی اعلام کرده­اند که هر لحظه امکان از کار افتادن کامل کلیه­ها وجود دارد و من می­خواهم مُرد و شانس عمل جراحی نیز از دست می­رود. قبل از عزیمت به تهران به مشهد به قصد زیارت امام رضا (ع) رفتم. در تهران دوستانم به من گفته­اند که دو تا پروفسور وجود دارد به نام­های پروفسور جهرمی و رفعت هر دوی آنها جراح کلیه بوده­اند.

در تهران دوستان هر کدام به نوعی از من پذیرایی می­کرده­اند همگی در جریان کامل بودند و اطلاعداشتهاند که کلیه های من وضع مناسبی و امیدی هم به زندگی نیست ،و به این منظور آنها با من با لطف و محبت برخورد می­کرده­اند و یا اینکه از من حلالیت می­طلبیدند، به عنوان مثال یکی از دوستانم که من در خرمشهر به او 15 ریال داده­ام با اصرار می­خواست آن پانزده ریال به من پس بدهد به عبارتی می­خواست زیر دین من باشد و یا اینکه یکی دیگر از دوستانم به هنگام بازی فوتبال با هم دعوا نموده­ایم و من او را کتک زده بودم و او می­بایستی از من باید دلخور باشد و با آن وضعیتی که من داشته­ام به عنوان خداحافظی با روبوسی می­کرد و گفت نباید از من دلخور شوی، و کسان دیگری بوده­اند با رفتارشان خبر از مرگ قطعی من می­دادند، حتی یکی از همشهریان موافقت نمود یک کلیه­اش را به من هدیه بدهد ولی من قبول نپذیرفته ام . و اصرار داشته­ام باید راهی برای نجات و درمان کلیه خود پیدا کنم.

به هر حال من در تهران در بیمارستان آریا بستری شدم و چندین بار مورد عمل جراحی بیهوده و بیخودی سنگ کلیه قرار گرفته­ام،  تا اینکه پروفسور رفعت پیشنهاد نمود که به بهترین بیمارستان لندن بروم  و در آنجا معالجه شوم و ایشان نامه­ای برای یکی از پروفسورهای انگلیسی آنجا نوشته و مرا معرفی نمود. بالاخره در لندن پس از آزمایشات بسیار و همچنین عکسبرداری همان نظرها را تأیید و اعلام داشته­اند که باید کلیه چپ فوراً خارج گردد. من هم قبول کرده­ام و یا گفتم با توجه به اینکه در این سن جوانی و با آرزوهایی که در پیش دارم به من تضمین بدهند  که من زنده خواهم ماند  و یا حداقل راهی برای کلیه راستم فراهم نمایید. ولی متأسفانه این علم قادر به تضمین به من جوان نبود. و در چهره آنها عجز و ناتوانی علم را می­دیدیم و کاملا برای من آشکار بود که با ترحم­های ظاهری و مخفی مرگ را برایم قطعی می­دانستند، در آنجا یک جراح هندی کار می­کرد و گفتند که او در جراحی چهره است و زیر نظر پروفسور اوئن­ انگلیسی کار می­کرد و او سعی می­کرد مرا به شیوه و روش خودش مرا دلداری نماید و همیشه از عبارت انشاالله بعد از عمل جراحی کلیه راست شما می­تواند دوام بیاره نگران نباشد و... ولی طوری بیان می­کرد که من نگران نباشم، او هم ناراحت بود و چاره­ای جز این نداشت.

بعدها متوجه شدم در هیچ کجای دینا  هیچ پزشکی  برای هیچ  نوعی از بیماری  به بیماران خود تضمین نمی­دهند ،و این خود بیمار بینوا و بدبخت است که  باید از بستگان و یا فامیلهای  خود امضاء کتبی بگیرند  که چنانچه بیمارانشان فوت گردید مسئولیت فوت وی به عهده امضاءکنندگان باشد بستگان و فامیل­های بدبخت در ریسک سرنوشت­ساز بیمار  تصمیم­گیرنده هستند ، نه علم و دانشی (به عبارتی سمی و شیمیایی)که  دکترها و پروفسورها که خودشان را در آن  متخصص می­دانند.

بطور کلی این علم (سمی و شیمیایی) تضمین ندارد و همه در تاریکی مطلق به سر می­برند و در آن تاریکی تیری به آن مریض بینوا و بدبخت رها می­کنند، اگر سیستم خودردمانی بیمار از طریق سیستم خوددرمانی بدن راه­حل تعادل پیدا کند می­گویند که دوا و دکتر وی را خوب کرده­اند ولی اگر بیمار فوت نمود می­گویند بیمار بدشانس و...

در لندن پزشک متخصص و معروف بیمارستان با آخرین مدل ماشین بنز همراه با راننده مدام در رفت و آمد و همچنین به او با احترام برخورد می­کنند کلیه­های فاسد بیماران در سراسر کشور انگلستان و همچنین سایر کشورهای جهان را به دلیل فاسد شدن کلیه­ها آنها را از بدن خارج می­کنند، حتی قسمت امور اداری (نرسینگ) آنجا به من تذکر داده­اند که ظرف 48 ساعته آینده باید به آنها جواب بدهم که اتاق عمل را برای من مهیا و کلیه­ها را از بدن خارج نمایند.

من خیلی غمگین و افسرده بودم با هزاران دلخوشی و همچنین هزینه­های بسیار زیاد به کشور انگلستان آمدم ولی متأسفانه خبری نبود، در فکر دوستان و آشنایان بودم توی این فکر بوده­ام که آیا من آنها را خواهم دید، مانند دیوانه­ها با خودم حرف می­زدم که چرا من در این سن و سال به این درد خانمان­سوز گرفتار شدم.

تا اینکه فکرم به تجربه تغذیه کبوترها کشید و ذهن و فکرم به فلسفه­ای که در من جمع شده دنبال می­شد و ظرف مدت 24 ساعت من تصمیم خودم را گرفته­ام که نظریه خودم را روی خودم پیاده و تجربه نمایم و با اراده خاصی که در من به وجود آمد بیمارستان معروف لندن که پروفسورهایی با معروفیت جهانی هم دارد، خودم را مرخص نمودام براساس تفکرات و مطالعات زیاد که در من ایجاد شده است روی آوردام و با یک تغییر تغذیه و کنترل غذایی شدید  و ظرف کمتر از سه ماه این هیولای وحشت­آور که هم خودم، خانواده­ام و سایر دوستانم پریشان­خاطر نموده­اند و همچنین صدها دکتر، پروفسور و با استفاده از انواع داروها نتوانسته­اند چاره­ای ایجاد نمایند تنها فقط با یک مشت خرما و گردو و سایر نعمت­های مفید خداوند این بیماری لاعلاج را از تنم خارج نمایم و نجات پیدا کردم.تا این لحظه دهها سال از آن تاریخ می­گذرد هر دو کلیه من کاملاً صحیح و سالم و بدون هر دردیکار می­کنند،واقعاً خدا به من رحم کرد که در اثر تلقینات آن همه دکتر و پروفسور خودم را به دست آنها نداده­ام تا مرا ناقص­العضو نمایند و بعد از بهبود در کشور انگلیس ماندم و به تحصیل ادامه دادم.

بالاخره ماجرای کشف بزرگ خوددرمانی نوع بشر یا سیستم خوددرمانی بدن انسان­ها در واقع دفع کلیه بیماری­ها می­باشد که نیازمند به تغییر می­باشد که در جایی به طور مفصل بحث خواهم گفت و هر جا که رفتم تجربه خود را بازگو می­کردم و به آنها می­گفتم این دواها و بیمارستان متکی نباشید. در ایران که بودم و در دانشگاه تهران همراه با دیگر دوستانم که با من هم­عقیده بوده­اند طی سالیان دراز مردم را ارشاد می­کرده­ایم، در جراید، در تلویزیون در کشورهای خارجی و غیره مرتباً مصاحبه­هایی انجام داده­ام.

 

http://www.ghaza-darmani.blogfa.com/


نوشته شده در سه شنبه 93/6/4ساعت 11:24 صبح توسط الهه نظرات ( ) |

سلام

این روزها سرگرم خوندن مطالب طب قرآنی و طب سنتی بودم که با سایت پروفسور خرسند آشنا شدم...

اگر دوست دارید در موردش بیشتر بدونید سایتش اینه:http://khorsand.org/main/


نوشته شده در سه شنبه 93/3/27ساعت 11:29 عصر توسط الهه نظرات ( ) |

این روزها با خودم هم غریبه شدم ....

نمیدونم چرا دیگه دنیا بهم نمیچسبه.. . برام شده عذاب.... خیلی دردناک شده اوضاع مملکت و آدماش و ...


نوشته شده در چهارشنبه 92/11/16ساعت 11:23 عصر توسط الهه نظرات ( ) |

به نظر میاد زندگی در دنیا خیلی فراتر از اینه که ما هر روز بخواهیم به مد جدید فکر کنیم و حواسمون به این باشه که چی مد هست و چی مد نیست....

اکثرا یا به فکر تعویض اجاق گاز هستن یا یخچال یا مبلمان یا .... هر وسیله دیگه ای که میشه ازش استفاده کرد....یعنی چی؟

من امروز توو نت دنبال مدلهای جدید اجاق گاز بودم که دیدم اجاق گازمون درسته که فر نداره ولی میشه باهاش غذاهای خوشمزه پخت .. میشه استفاده کرد.. تازه خیلی هم بهتر از مدلهای جدید هستش که نیاز به تعمیر هم پیدا خواهند کردمؤدب

واسه همین تصمیم گرفتم به جای اینکه به این چیزها فکر کنم .. بجای اینکه دل به زرق و برق دنیا بسپارم.... کمی به درستی اعمالم فکر کنم تا فردا پیش خدا شرمگین نشم....

خدا جووون ممنون.. خدایا شکرت


نوشته شده در چهارشنبه 92/11/2ساعت 8:8 عصر توسط الهه نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak